کد مطلب:106428 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:159

خطبه 043-علت درنگ در جنگ











[صفحه 235]

از سخنان امام (ع) است كه در زمینه پیشنهاد اصحاب برای جنگ با قاسطین، به دنبال فرستادن جریر بن عبدالله بجلی به سوی معاویه، ایراد فرموده است. استعداد: آماده شدن برای كاری. خداع: كاری را با فریب انجام دادن. اناه: رفق و مدارا ارودوا.: مهلت دهید. نقموا: انكار كردند قبول نداشتند. آماده شدن من برای پیكار با مردم شام با این كه هنوز جریر در نزد آنهاست به معنای بستن راه صلح بر روی آنها و منصرف ساختن مردم شام از امر خیر طاعت و بیعت است، به فرض این كه چنین اراده ای كرده باشند اما من برای جریر مدتی تعیین كرده ام، كه از آن تجاوز نمی كند، مگر به یكی از دو صورت: گول معاویه و شامیان را بخورد، و یا فرمان مرا معصیت كند. نظر من در این باره این است كه شما خویشتن داری كرده، به آرامی و تانی عمل كنید، هر چند آمادگی شما را نفی ننموده و آن را می ستایم. چشم و دماغ این موضوع را بررسی كرده، ظاهر و باطنش را سنجیده ام و در نهایت به این حقیقت رسیده ام، كه یا باید به پیكار مخالفان برخیزم و یا به آنچه پیامبر (ص) از جانب خدا آورده است، كافر گردم. آری برای مسلمین خلیفه ای (عثمان) بود كه در دیانت چیزهای جدیدی را بوجود آورد و

برای مسلمانها مشكلاتی را ایجاد كرد. كجرویها را بوی تذكر دادند، درباره وی چیزها گفته و سرانجام بر او شوریده و او را تغییر دادند. می گویم (شارح) پس از رسیدن آن حضرت به خلافت ظاهری، بسیاری از صحابه امام (ع) به دلیل فراوانی گمانشان این بود كه معاویه اطاعت نخواهد كرد و به همین دلیل پس از گسیل داشتن جریر یاران آن بزرگوار پیشنهاد آمادگی برای جنگ با شامیان را دادند. روایت شده است. هنگامی كه تصمیم رفتن جریر را آن حضرت مطرح كرد، جریر عرض كرد به خدا سوگند، ای امیرمومنان نفعی از یاری من به تو نخواهد رسید، و امیدی به فرمانبرداری معاویه هم ندارم. حضرت در پاسخ فرمودند: قصد من از فرستادن تو اتمام حجتی است بر معاویه) و سپس نامه ای بدین مضمون نوشت: پس از حمد و سپاس پروردگار، بدان كه بیعت كردن مردم در مدینه با من، برای تو الزام آور است، هر چند كه تو حضور نداشته، و در شام باشی. زیرا مردمی كه با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كردند، همان افراد و با همان ویژگی با من بیعت كردند. با وجود بیعت اكثریت مردم، نه اقلیت حاضر حق دارد كه مخالفت كند و نه افراد غائب می توانند بیعت وارد كنند. چه این كه شورای مهاجر و انصار وقتی كه تحقق یابد و به وح

دت كلمه ای برسند و فردی را پیشوا قرار دهند، نهایت رضامندی آنها را می رساند. بنابراین اگر كسی از فرمان آنها با طعن و سرزنش و یا هوای نفس خارج شود، بر مهاجر و انصار است كه او را بفرمانبرداری توصیه كنند اگر قبول نكرد، چون راهی غیر از راه مسلمین اختیاركرده، با او پیكار خواهند كرد. و خداوند نیز به دلیل پشت كردن وی به جامعه مسلمان، از او روی گردان شده وارد جهنمش می كند، و چه بد جایگاهی است جهنم. آگاه باش كه طلحه و زبیر با من بیعت كرده و سپس آن را نقض كردند، نقض بیعت آنها بمزله رد بیعت بود. من به همین دلیل بر علیه آنها جهاد كردم، تا حق ثابت شده، و فرمان خدا بر خلاف میل آنها آشكار گردید. حال تو ای معاویه به جامعه اسلامی بپوند، زیرا من از همه بیشتر سلامت جان تو را خواهانم مگر این كه خود را با من درگیر سازی كه در این صورت با تو می جنگم و خدا را علیه تو به كمك می گیرم و اكنون كه فراوان از كشندگان عثمان سخن می گویی اول به میان مردم درآی وسپس مردم شام را برای داوری به نزد من بیاور تا من شما را با استدلال از كتاب خدا قانع كنم. اما بهانه ای كه تو برای عدم بیعت با من آورده ای، مانند بهانه جوییهایی است كه كودكان برای شیر خورد

ن می گیرند. بجان خود سوگند، اگر بدیده خرد، و نه با هوای نفس به موضوع قتل عثمان بنگری، خواهی دید، كه من پاكترین فرد قریش نسبت به قتل وی می باشم. بدان و متوجه باش كه تو از آزادشدگانی هستی، كه زیور خلافت بر اندام آنها روانبوده، شایستگی عضویت در شورا را ندارند. من جریر بن عبدالله را كه فردی با ایمان و جزء مهاجران است به سوی تو فرستادم، تصمیم خود را بگیر و بیعت كن. بدیهی است كه هیچ قدرت و نیروئی جز نیروی حق تعالی نیست. بخشهایی از این نامه، در نامه های دیگر حضرت به معاویه آمده است. در پاسخ این نامه، معاویه چنین نوشت: پس از حمد خدا، بجان خودم سوگند، اگر تو در خون عثمان دست نداشته باشی و مردمی كه با تو بیعت كردند همان افرادی باشند كه با خلفای پیش از تو بیعت كردند. در این صورت تو از نظر شایستگی و احترام همچون ابوبكر، عمر و عثمان بودی ولی تو مردم را درباره عثمان گمراه كردی و انصار را از اطراف عثمان پراكنده ساختی، و نادانان از تو فرمانبرداری كردند و ضعفا از ناحیه تو قوت و نیرو گرفتند. مردم شام، جز جنگ با تو چیزی را قبول نمی كنند، تا ناگزیر شوی كشندگان عثمان را تسلیم آنها كنی اگر قبول كنی، و قاتلین عثمان را دستگیر و تحو

یل دهی، آنگاه است كه شورای مسلمین تشكیل می شود. ای علی، به بقای زندگیم سوگند، دلیلی كه بر علیه من اقامه كرده ای نمی تواند همان دلیلی باشد كه بر علیه طلحه و زبیر، اقامه شده است زیرا طلحه و زبیر با تو بیعت كرده بودند، ولی من بیعت نكرده ام. استدلال تو بر علیه مردم شام، نیز نمی تواند همان دلیلی باشد كه بر علیه مردم بصره آورده ای، چه این كه مردم بصره فرمانبردار تو شده اند، و مردم شام از تو اطاعت نمی كنند. البته بزرگواری تو در اسلام و قوم و خویشی ات با پیامبر اسلام (ص) و مقام و جایگاهت در میان قریش قابل انكار نیست. در خاتمه نامه قصیده كعب بن جمیل را نوشت. و این دو مصرع از آن قصیده است. اری الشام تكر اهل العراق و اهل العراق لهاكار هونا ما (شارح) بخشی از این قصیده را قبلا ذكر كردیم. بنا به روایتی نامه ای كه امام (ع) همراه جریر كرده برای معاویه به شام فرستاد مضمونش چنین بود: ای معاویه، من تو را از ولایت امری شام بر كنار كردم سرپرستی مردم شام را به جریر بسپار والسلام. و سپس به جریر فرمود: مواظب فریب كاری آنها باش. اگر ولایت امری شام را به تو سپرد و به سوی من آمد، شما در شام می مانید، و اگر تعلل ورزید و قبول نكرد،

باز می گردی. هنگامی كه جریر نامه حضرت را به معاویه داد، شروع به بهانه جویی كرد. از جمله این كه باید با مردم شام در این باره مشورت كند. جریر بدون نتیجه باز گشت. پس از بازگشت جریر، معاویه بر پشت نامه امام (ع) نوشته بود كه: چه كسی شما را بخلافت قبول كرده است؟ تا شما بخواهید، مرا از مقامم بر كنار كنید!! والسلام، و سپس نامه را برای حضرت به كوفه فرستاد. فرموده حضرت: ان استعدادی.... مقصود این است تا زمانی كه جریر در شام و نزد مردم آنجاست، آنها درباره قبول بیعت و یا رد آن تامل داشته و می اندیشند، اگر چه همه مردم شام چنین نباشند، گروهی یقینا در این مایه فكری هستند. با این وصف اگر ما، آماده پیكار شویم، این خبر به مردم شام می رسد، و آنها را برای جنگ و ستیز و برخورد با ما وادار خواهد كرد. این موضوع، كار مردم شام را بكلی مشكل كرده، موجب انصراف آنها كه زمینه فكری داشته و یا در دلشان قصد پیوستن به ما را داشته باشند می گردد. و دور داشتن مردم شام از تفكر در این باره خلاف حزم و احتیاط است. و سپس می فرمایند قد وقت الی قوله: عاصیا برای جریر تعیین وقت كرده ام... یعنی زمانی را مقرر كرده ام، كه جریر بتواند از شام باز گردد، و اگر در

تاریخی كه تعیین كرده ام خلاف كند، به یكی از دو طریق خواهد بود. یا به دلیل فریب خوردگی جریر و وعده های دروغینی است كه شامیان در پاسخ به جریر، بمنظور آمادگی لازم از جهت كارزار به وی می دهند و یا به دلیل سرپیچی و تخلف از فرمان من خواهد بود. اگر كسی اشكال كند، كه چگونه حضرت تخلف جریر را به یكی از دو امر منحصر كرده اند با این كه ممكن بود تخلف وی و بموقع نیامدنش، دلیل دیگری مثل بیماری یا مردن و یا هدف دیگری می داشت؟ در پاسخ گوییم: حضرت قصد حصر حقیقی را نداشته اند، منحصر كردن تخلف جریر از بموقع نیامدن به دلیل گمان بیشتری بوده، كه از قراین و علایم امور به دست می آمده است. بعلاوه سخن امام (ع) درباره آن پیشامدهای اضطراری كه از جانب خداوند فرا می رسد نیست زیرا فرا رسیدن قضای الهی مورد بحث نیست و تذكر آن هم مفید نیست. اما موانع اختیاری در نیامدن جریر به گمان غالب یا از ناحیه مردم شام به دلیل فریب و خدعه بوده، و یا تاخیر در خبر رسانی از ناحیه خود جریر به دلیل تخلف و عصیان فرمان حضرت بوده است. چه این كه تصور نمی رفت، شخصیتی مانند جریر شخصیتی در چنین موضوع مهمی، وظیفه را ترك كند و به كارهای شخصی خود بپردازد باتوجه به زمینه

هایی كه یاد شد، اندیشه صحیح صبر و تامل در كار بود، و لذا امام (ع) می فرماید: الرای مع الا ناه نظر درست، تامل در كار است. یعنی نظر حقی كه، تمام اندیشمندان بر درستی آن اتفاق نظر دارند، دستیابی به مقصود و به پیروزی قطعی رسیدن، جز با پایداری و تفكر در موضوع كار حاصل نمی شود. منظور از اناه در كلام حضرت آن برآورد فكری است كه در به دست آوردن صورت بهتر كار و مصلحت فراگیر انسان را در رسیدن بمقصود ارشاد می كند. بدین دلیل است كه بعضی از حكما برای تاكید بیشتر، امر به تامل و تفكر كرده گفته اند: آنكس كه در كارها اندیشه نداشته باشد، هر چند به مطلوب دست یابد، به مقصد نرسیده است. معنای كلام حكما این است كه هر چند بدون فكر انسان به مقصود برسد، چون از روی تامل و تفكر نبوده در كار تقصیر می كند، و نتیجه همواره پشیمانی و نرسیدن به مقصود است. كسی كه بدون فكر به مقصود مورد نظرش دست یابد آن مقصود بسیار اندك و ارزش قابل توجهی ندارد. حضرت فرمود: فارودوا ولا اكر لكم الاعداد در كار شكیبا باشید و از آمادگی شما برای جنگ كراهتی ندارم پس از آن كه حضرت اصحاب خود را به ارزشمندی تفكر در كارها توجه می دهد آمادگی آنها را برای پیكار به سه دلیل ر

د نمی كنند. بشرح زیر 1- شایسته بود اصحاب، درباره این موضوع چنان هوشیار باشند. كه بمجرد فرمان حضرت، برای جهاد آماده باشند. 2- كسی خیال نكند كه امام (ع) به دلیل ضعف و ناتوانی آماده كارزار با مردم شام نمی شود و این سبب شود تا اصحاب در اراده و تصمیمشان سستی ورزند. 3- نظر ابن ابی الحدید این است كه آن حضرت آمادگی ظاهری را منع كرده، و با گفتن این كه از آمادگی شما كراهت ندارم، منظور این بوده است كه اصحاب در خفا برای جنگ آماده شوند. به نظر ابن میثم، توجیهی كه ابن ابی الحدید برای كلام امام (ع) آورده است برای فرار از تناقض خیالی است كه در ظاهر كلام حضرت دیده می شود، و آن تناقض عبارت است از ترك آمادگی و تفكر در بخشی از كلام، و ناپسند نداشتن آمادگی در بخش دیگر سخن حضرت. ولی با شرحی كه ما برای كلام امام (ع) آوردیم روشن شد كه تناقضی در كار نیست، زیرا ترك آمادگی برای جنگ، در وقتی معین، و ناپسند ندانستن آمادگی و هوشیار بودن در زمانی بعد از آن چنان كه اشاره شد- تناقضی ندارد. در عبارت و لقد ضربت... اوالكفر. امام (ع) لفظ: عین، انف، ظهر، و بطن را كه حقایقی در وجود حیوانند به عنوان استعاره، برای خصلتهای معاویه در مورد خلافت، و مخ

الفت مردم شام با خلافت خود، به عنوان استعاره بالكنایه آورده اند. عین و انف كنایه از این امر مهم و چكیده آن بكار رفته، زیرا چشم و دماغ با ارزشترین عضو صورت انسانند. و منظور از ضرب به عنوان استعاره، كنایه ای از قصد با اهمیتی است كه حضرت به موضوع می داده است. و لفظ ظاهر و باطن را كنایه از بررسی همه جانبه، و اندیشه عمیق آورده اند. و عبارت تقلب را برای رسیدگی كامل به همه جوانب مصلحت و عرضه داشتن یك امور بر خرد ذكر نموده اند. نتیجه آن كه: حضرت فرمود: فلم ار لی الا القتال او الكفر... راهی برای من جز پیكار با معاویه و شامیان، و یا پشت پا زدن به دینی كه پیامبر (ص) آورده است. نیست. این سخن حضرت پس از تفكر عمیق و در نظرگیری تمام جهات دوراندیشی، درباره مخالفت آنان روشن می كند كه وظیفه ای جز جنگ با قاسطین ندارد. و تذكر می دهد كه اگر این راه را اختیار نكند لزوما باید به آنچه كه بر رسول خدا (ص) نزول یافته كافر گردد. بدین بیان كه انتخاب یكی از دو امر جنگ با شامیان و یا كفر ورزیدن بدین الزامی است. یعنی اگر جنگ را اختیار نكند، لزوما جهاد ترك شده و ترك جهاد، موجب كفر ورزیدن است. اما كفر ورزیدن آن بزرگوار امر عالی است. بنابراین

قتال با شامیان حتمی خواهد بود. منظور حضرت از كفر، هم كفر حقیقی است، زیرا سخن گذشته امام (ع) كه این موضوع را كاملا بررسی كرده، ظاهر و باطنش را، با وجودی كه اطرافیان صلاح نمی دانسته اند سنجیده، و راهی جز جنگ و یا انكار شریعت محمدی (ص) نیافته، دلیل روشن این حقیقت است. اگر معترض بگوید: دلیل منحصر بودن وظیفه آن بزرگوار در جنگ و یا كفر ورزیدن بدیانت چیست؟ با این كه حضرت می توانست جنگ را ترك كند و به دین رسول خدا (ص) نیز كافر نشود! پاسخ این اعتراض بدو صورت داده شده است: 1- شارحان نهج البلاغه پاسخ داده اند كه رسول خدا (ص) فرمان پیكار با مخالفان را به آن حضرت داده بود. به دلیل گفته خود امام (ع) كه فرموده اند: به من دستور داده شده است كه با ناكثین، قاسطین و مارقین بجنگم. بنابراین اگر جنگ با آنها را ترك می كرد، با این كه اسلام در خطر بود با فرمان رسول خدا مخالفت كرده بود. روشن است كه مخالفت با رسول خدا از شخصیتی مثل امام قابل تصور نیست، مگر از باب اعتقاد نداشتن بدرستی آن، و این همان انكار و كفر است. 2- احتمال دوم در پاسخ این است كه لفظ جحد و انكار را حضرت مجازا برای سهل انگاری بكار برده باشند، تا بزرگی موضوع را برای ش

نوندگان اثبات كنند. این گونه مجاز فراوان به كار می رود. حضرت در این قسمت به دفع تهمتی كه از ناحیه معاویه به وی وارد شده و آن ادعای دروغین قتل عثمان كه دست آویز مخالفت مردم شام قرار گرفته، می پردازد و به مختصری از اعمال ناروای عثمان كه سبب قتلش شد اشاره می فرماید. منظور از والی در عبارت آن حضرت، عثمان و مقصود از احداث امور ناروایی بود كه به او نسبت داده شده، موجب بد گوییهای مردم شده بود. با این توضیح كه عثمان با انجام كارهای جدید و ناپسند خود، باعث شد تا مردم بر علیهش حرفهایی بزنند، كارهایش را نپسندند، سرزنشش كنند و سپس از قدرت بر كنارش سازند. كارهای ناروای بدعت گونه عثمان را سیره نگاران ده چیز و به شرح ذیل نقل كرده اند. 1- سپردن سرپرستی مسلمین به تبهكارانی كه شایستگی اخلاقی و اسلامی نداشتند، و صرفا به دلیل خویشاوندی با عثمان بدون در نظرگیری حرمت اسلامیشان منصوب شده بودند مانند ولید بن عقبه فاسق، كه در نهایت به شرابخواری و میگساری شهرت یافت، و سعید بن عاص كه، كارهای زشتش موجب شد مردم كوفه بر او بشورند، اخراجش كنند. و عبدالله بن ابی سرح، ستمكار كه مردم مصر از ستمگری وی بدادخواهی آمدند. این همان عنصر پلیدی است

كه مسلمانها وی را متهم به قتل محمد بن ابی بكر نماینده امیرالمومنین (ع) كرده، معتقد بودند كه درباره شهادت محمد بن ابی بكر نامه نگاری كرده است و از مكاتبات سری او ناروای بدست آوردند، و به سبب جاسوسی و خیانت، مردم از او شكایت داشتند و سرانجام بروی شوریده و محاصره اش كردند. 2- باز گرداندن حكم بن ابی العاص از تبعیدگاه به مدینه. پیامبر (ص) وی را به دلیل افسادش تبعید كرده بود. ابوبكر و عمر نیز او را از تبعید برنگردانده بودند. عثمان با سنت پیامبر (ص) و رفتار شیخین مخالفت و بی هیچ دلیلی اقدام ببازگشت ابی العاص از تبعید كرد. 3- اموال فراوانی از بیت المال مسلمانها را، به اقوام و خویشانش بخشید، بدون آنكه استحقاقی داشته باشند از جمله به چهار نفر از قریش كه با دختران عثمان ازدواج كرده بودند، چهارصدهزار دینار داد، و به مروان حكم نیز چهارصدهزار دینار بخشید. و بروایتی یك پنجم بیت المال آفریقا را به مروان داد. و این خلاف سنت رسول خدا (ص) و روش خلفای قبل از وی بود. 4- قانون قرقگاه یا حمی را كه رسم جاهلیت بود زنده كرد. با وجودی كه پیامبر (ص) میان مسلمین در آب و علف چراگاهها برابری و مساوات برقرار كرد ه بود. 5- تعهدات جنگی ر

ا از صدقات بیت المال پرداخت كرد. با این كه خلافت دیانت بود. 6- با وجودی كه عبدالله مسعود از بزرگان و دانشمندان صحابه امت بود، بدستور عثمان چنان او را زدند كه بعضی از استخوانهای پهلویش شكست و این ستمی آشكار بود. 7- تمام مسلمین را در جمع آوری قرآن بر قرائت زید بن ثابت متقاعد و قرآنهای دیگر را باطل كرد و آنها را سوخت با این كه نوشته های دیگر قرآن نیز نازل شده بودند، و این عملی بر خلاف رسول خدا (ص) و خلفای بعد از پیامبر بود. 8- عثمان به كتك زدن عمار بن یاسر اقدام كرد به طوری كه وی بر اثر كتك فراوان دچار فتق شد، با وجودی كه عمار از شرافتمندترین اصحاب بود. عثمان این حدیث كه: عمار بمنزله پوست میان دو چشم من است و او را سپاه ستمگر می كشند، و هرگز شفاعت من بدانها نخواهد رسید را از پیامبر شنیده بود. برای همین بود كه عمار با شورشیان و دادخواهان در كشتن عثمان همكاری می كرد. و روایت، شده است كه پس از كشته شدن عثمان، عمار گفت: كافری را كشتیم. 9- اقدامی كه بر علیه ابوذر كرده، و سرانجام به ربذه تبعیدش كرد. با این كه ابوذر از اصحاب بزرگوار پیامبر بود و رسول خدا (ص) او را چنین ستوده بود. 10- عبیدالله عمر بن خطاب را از حد

واجب معاف داشت، با وجودی كه عبیدالله، هرمزان مسلمان را بصرف یك تهمت كه او ابولولوء را به قتل عمر وادار كرده، كشته بود. عثمان عبیدالله را حتی بر انجام آن قتل مواخذه نكرد. امیرالمومنین (ع) در دوران خلافت خود از عبیدالله مطالبه خون هرمزان را كرد. اینها كه برشمردیم ملامتهای مشهوری است كه برای عثمان نقل كرده اند. طرفداران عثمان از این بدعتها جوابهای استحسانی داده اند كه در كتابهای مطول باید جستجو كرد، این مطاعن رابه دلیل این كه خطبه ایجاب می كرد به اختصار آوردیم.


صفحه 235.